.به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفته‎های اخیر که درگیر تصمیم‎گیری برای کار بودم مومن‎تر شدم به‎ش. همکارم به‎م گفته بود به جای این‎که بشینی و صرفن به گزینه‎هات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه می‎خوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی به‎ش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونه‎ی مادربزرگم، همون‎جا که پدربزرگم نشسته بود روی پله‎‎ها و داشت شعر می‎خوند و موهای بچه رو می‎بافت. رفتم تو حیاط  مدرسه‎ای که بچه وسطش ایستاده بود و به خاطر نمره‎ی نوزده دیکته‏‎ش مث ابر باهار گریه می‎کرد. رفتم پشت پنجره‎ی اتاقک ته کتابخونه که بچه نشسته بود و شعر می‎خوند. رفتم نشستم رو سکوهای جلوی دانشکده، پیش بچه که رقص فواره‎های توی حوض رو تماشا می‎کرد. رفتم نشستم روی نرده‎های برج ملت، از پشت شیشه بچه رو تماشا کردم که ایستاده بود جلوی قفسه‏‎ی داستان جهان و دستش رو گذاشته بود روی "از غم بال درآوردن". رفتم میدون فاطمی و پابه‎پای بچه تا چارراه اومدم و آواز خوندم. 

چه شعره زندگی گاهی وقتا. مث وقتی که تو پرنده شدی و رفتی اون بالا با یه حال ساکت و آروم و عجیب و خوبی. مث وقتی که من، اگر چه هنوز پرنده نشدم، ولی گزارش از آسمون دارم. زیادی قشنگ نیست برای دنیا؟»
پ.ن. پنج سال گذشته و هنوز پرنده نشده‌ام.

همه چی از یاد آدم نمی‌ره آقای قاضی، اینه قصه.

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

که اگر غم را چو آتش دودی بودی، جهان تاریک بودی جاودانه. خاصه در مقطع حساس کنونی

بچه ,پرنده ,رو ,سال ,پنج ,نشستم ,پنج سال ,بود روی ,که بچه ,نشسته بود ,مث وقتی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ فروشگاه دستکش کار وبلاگ امید تنالیته file لباس زیر زنانه مشاور بازاریابی و فروش Marketing روش های بازاریابی، فروش، برندسازی و جذب مشتری خرید اینترنتی لپ تاپ، گوشی موبایل از شهر فافا Cultural Studies and the Media سرای نگارین نمایندگی سی پنل